............

ساخت وبلاگ
سلام

 

 

معذرت میخوام یه چند روزی نبودم رفته بودم شهر کرد........

 

شانزدهم رفتم جمعه برگشتم.........

 

یه اتفاق خیلی بدی برام یعنی برای من که فقط نه برای همه افتاد.......

 

پدر بزرگم یعنی پدر مادرم فوت کرد........

 

....................

 

ما(پدرم و مادرم و من)خونه یکی از عمه هام بودیم چند ساعتی نشستیم که خالم بهم زنگ زد تا اومدم موبایلمو

 

جواب بدم قعط شد و همون لحظه گوشی مامانم زنگ خورد و رفت گوشیو داد به بابام وقتی برگشت گفتم کی

 

بود؟گفت شوهر خالت بود با بابا کار داشت خلاصه..........

 

بعد از تقریبا نیم ساعت پسر عمم اومد و به مامانم گفت میدونیی دایی(بابا من میشه دایی پسر عمم)برای

 

چی رفت؟مامانم گفت نه اصلا مگه رفت؟پسر عمم گفت آره رفت گفت ماشین پژمان(شوهر خاله من)خراب

 

شده رفت ببینه چی شده.........یعنی بابای من انقدر آروم و بی سر و صدا رفته بود که کسی متوجه نشده

 

بعد مامانم به هرکسی زنگ میزد جواب نمیداد و این حالشو بد تر میکرد چند دقیقه رفت داخل حیاط و طولی

 

نکشید که با استرس وارد خونه شد و گفت من بابام(یعنی بابا بزرگ من)حاش خوب نیست رفته بیمارستان منم

 

دارم میرم  با این حرف مامانم همه نگران شدن......عمم گفت توکه ماشین نداری بیا ما هرجاکه میخوای

 

میبریمت خلاصه من و مامانم و عمم و پسر عمم از خونه زدیم بیرون و سوار ماشن شدیم داخل ماشین هممون

 

گریه میکردیم ولی به خواطر این که مامانم حالش بد تر نشه خیلی آروم گریه میکردیم......

 

رسیدیم بیمارستان یکی از خاله هام و شوهرش و مادر بزرگم و یکی دو نفر دیگه دم در بیمارستام  با حال و

 

روزی داغون ایستاده بودند ماهم با چشمانی گریون از ماشین پیاده شدیم نمیزاشتن وارد بیمارستان بشیم از

 

هرکسی پرسیدیم حالش چطوره گفتن خوبه ولی....ولی غافل از اینکه دیگه هیچ وقت نمیبینیمش..............

 

روحت شاد آقاجون مهربونم

دخترونه ...
ما را در سایت دخترونه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sana83dokhtarooneo بازدید : 189 تاريخ : شنبه 3 تير 1396 ساعت: 2:34